در صف ميكده بودن، ز ازل كار من است
|
چه كنم با خُم تلبيس ، كه اغيار من است
|
|
****
|
ميگساري كه در او نور خدا جلوه گر است
|
بهتر از صوفي و زاهد كه به آزار من است
|
آن سيه چشم خرابات كه پيمانه دهد
|
مرحبا بخت مرا، واله و دلدار من است
|
شاهد غم زدگان بودم و در فكر وفا
|
همچو ساقي به صفا منشاتيمار من است
|
تو مپندار كه در سجدة دد خوار شوم
|
تا زماني كه خدا راهبر و يار من است
|
پرسم آن حُسن دل افروز و دل غم زده اش
|
هاتفي گفت كه او دلبر و غم خوار من است
|
|
****
|
يار من هم چو نگاري، غم من خورده بسي
|
امر او حجّت من ، غيره شب تار من است
|